فرهنگ امروز/ محسن آزموده: درباره تاریخ اعلام موجودیت حزب توده روایتهای متفاوتی هست، برای مثال نورالدین کیانوری در کتاب خاطراتش ١٠ مهر ١٣٢٠ را روز اعلام رسمی تاسیس حزب توده میخواند در حالی که یرواند آبراهامیان در ایران بین دو انقلاب به نقل از خاطرات ایرج اسکندری در «زندگی من» ٧ مهر یعنی ١٣ روز پس از استعفای رضاشاه را زمانی میداند که گروهی از ٥٣ نفر معروف تشکیل یک سازمان سیاسی با عنوان بلندپروازانه حزب توده ایران را اعلام کردند. واقعیت امر آن است که اختلافات درباره حزب توده تنها به این مسائل جزیی ختم نمیشود و داوریهایی درباره این متشکلترین حزب سیاسی و نحوه نقشآفرینی آن در تاریخ معاصر ایران بسیار متفاوت و متضاد است، گاه پیرامون سطح تاثیر این حزب چنان با اغراق سخن گفته میشود که مشابه همان بحث معروف «انگلیسیها»ی دایی جان ناپلئون است، بدین مضمون که گفته میشود حزب توده در عمق جان و تاروپود روشنفکری ایران ریشه دوانده است یا ریشه همه بدبختیها به «تودهای» بودن روشنفکران و فعالان سیاسی و «چپگروی» ناشی از آن بر میگردد، عدهای نیز حزب توده را از بنیاد وابسته به شوروی سابق و دستنشانده آن میخوانند که کاری جز خیانت و وطنفروشی از آن برنمیآمد. از سوی دیگر نیز گروهی مسیر تفریط میپیمایند و با نفی همه خطاها و اشتباههای ساختاری و خرد این حزب، انتقادات را سوگیرانه و ناشی از بدخواهی یا بدفهمی معرفی میکنند. رویکرد پژوهشی و بیطرفانه اما فراسوی این رویکردهای سیاستزده میکوشد واقعیت تشکیل این حزب را در بستر تاریخی آن باز بنمایاند و با این کار پرتوی بر علل ناکامی این حزب بتاباند، کاری که محققانی چون آبراهامیان و مازیار بهروز در تحقیقات شان در این زمینه صورت دادهاند. در جستار پیش رو بر این اساس میکوشیم نگاهی دوباره به تاریخچه تاسیس این حزب و نخستین گامهای آن بیندازیم و در پایان علل ناکامی این حزب را به نقل از مازیار بهروز مرور کنیم.
متحد شوید
کارل مارکس در واپسین عبارات مانیفست کمونیسم به همراه انگلس نوشت: «کارگران چیزی برای از دست دادن ندارند جز زنجیرهایشان. آنها جهانی برای پیروزی دارند. کارگران جهان متحد شوید.» ایرج اسکندری، دبیر اول حزب توده ایران و از اعضای شاخص ٥٣ نفر و یکی از بنیانگذاران حزب توده ایران نیز در سخنرانیاش در نخستین کنگره حزب که در ١٣ شهریور ١٣٢٣ درنشریه رهبر منتشر شد، جملاتی گفت که بیشباهت به مانیفست مذکور نبود: «هدف حزب توده متحد کردن تودهها،کارگران، دهقانان، تجار، صنعتگران و روشنفکران مترقی است. البته این طبقات از نظر اقتصادی تفاوت دارند. مثلا در حالی که کارگران چیزی غیر از نیروی کار خود ندارند، صنعتگران کنترل ابزار تولیدشان را در دست دارند و دهقانان هم قطعه زمینی دارند یا در آرزوی به دست آوردن آن هستند. ولی در ایران معاصر، این اختلاف تحتالشعاع مبارزه مشترک علیه امپریالیسم، زمینداران غایب، سرمایهداران استثمارگر و صاحبان چپاولگر صنایع قرار گرفته است. وظیفه ما متحد کردن طبقات استثمار شده و ایجاد حزبی متشکل از تودههاست.»
بدین منظور گروهی متشکل از ٢٧ نفر از اعضای جوان ٥٣ نفر مارکسیست زندانی شده در سال ١٣١٦، با گردهمایی در تهران سلیمان میرزا اسکندری، شاهزاده قجری رادیکال و محترم را به دبیرکلی برگزیدند. «اسکندری کسی بود که در انقلاب مشروطه جنگید، در تشکیل فرقه دموکرات در مجلس دوم شرکت داشت، کمیته مقاومت ملی را در جنگ جهانی اول رهبری کرد و دبیرکلی حزب اجتماعیون را از سال ١٣٠٠ تا زمان انحلال آن در سال ١٣٠٥ به عهده داشت.»
نورالدین کیانوری موسسین حزب را ٤ دسته میخواند، نخست گروهی از ٥٣ نفر که «تعدادشان خیلی زیاد نبود»، دوم آن دسته «از عناصر ملی بودند و سابقه آزادیخواهی داشتند، مانند سلیمان محسن اسکندری که سابقه سوسیالیست داشت و البته در دوره اول حکومت رضاخان به اشتباه وزیر فرهنگ شد چون تصور میکرد که رضاخان مترقی و مردمی است و از توده مردم برخاسته است؛ علی امیرخیزی، که از آزادیخواهان قدیمی و از خانواده آزادیخواهی بود، پروین گنابادی که نویسنده برجستهای شد و عبدالحسین نوشین که جزو هنرمندان درجه اول تئاتر بود. گروه سوم موسسین حزب، کمونیستهای قدیمی بودند که قبل از ٥٣ نفر دستگیر شده بودند و ١٠ سال در زندان بودهاند مثل اردشیر آوانسیان و رضا روستا. گروه چهارم کسانی بودند که ایرج اسکندری و... میخواستند آنها را به عنوان عناصر ملی جلب کنند. » به گفته کیانوری این گروه اخیر «یا به کلی فاسد بودند، یا برای جاه و مقام به حزب توده روی آوردند. از گروه فاسدین عباس اسکندری، دایی ایرج اسکندری و محمد یزدی، برادر دکتر مرتضی یزدی را باید نام برد. از گروه دوم، که برای وزیر شدن و وکیل شدن آمده بودند، باید دکتر فریدون کشاورز را اسم برد. آدمهایی عجیب و غریب و به کلی قلابی هم دعوت شده بودند، مثل عبدالقدیر آزاد.» البته در داوریهای کیانوری باید با دقت نگریست، او خود از چهرههای خوشنام تاریخ سیاسی ایران نیست و انتقادهای بسیاری به عملکرد و دیدگاههایش از سوی طیف گستردهای از فعالان و پژوهشگران تاریخ معاصر صورت گرفته است. بسیاری در قضاوتهای او نسبت به وقایع و افراد تردید کردهاند، برخی در بسیاری موارد ادعاهای او را صادقانه ندانستهاند و خودش را مشمول همان صفتهایی خواندهاند که به دیگران نسبت میداد.
اهداف حزب
حزب توده اگرچه از همان هسته اولیهاش به نحوی میراثخوار و وارث ٥٣ نفر و حزب کمونیست ایران تلقی میشد، اما از همان ابتدا چنان که مازیار بهروز تاکید میکند، تمایل نداشتند خود را کمونیست بخوانند. ترس از علما، ممنوعیت هر گونه «مرام اشتراکی» در قانون اساسی که از ١٣١٠ علم شده بود؛ جو ضد کمونیستی ناشی از تبلیغات ٢٥ ساله حکومت، علاقه به جذب اصلاحطلبان، رادیکالها و انقلابیون مترقی و درک این واقعیت که طبقه کارگر صنعتی هنوز بخش کوچکی از کل جمعیت را تشکیل میدهد، از عللی هستند که رهبران حزب از به کار بردن عنوان «کمونیست» برای خود پرهیز میکردند. آبراهامیان البته دلایل پیچیدهتری نیز برای پرهیز از عنوان کمونیست برمیشمرد، مثل اینکه «بنیانگذاران حزب توده نمیخواستند مطیع رهبران کهنهکار آن سازمان شوند. ایشان اغلب جوان، تهرانی و فارسی زبان بودند. روشنفکرانی با تحصیلات دانشگاهی که به واسطه جنبشهای چپ اروپای غربی به مارکسیسم گرویده بودند.» در حالی که رهبران حزب کمونیست آذربایجانی و آذری زبان بودند، فعالان روشنفکر خودآموختهای که از طریق لنینیسم حزب بلشویک روسیه مارکسیست شده بودند. به همین دلیل است که بر خلاف تصور غلط محققان غربی، نباید رهبران حزب توده را «همان پیشگامان کمونیستهای کهنه کار خواند.»
در بدو امر نیز ٤ هدف اولیه و موقت نیز برای تشکیل حزب عنوان شد: «آزادی باقیمانده ٥٣ نفر؛ به رسمیت شناخته حزب توده به عنوان سازمانی قانونی؛ انتشار روزنامه؛ و تهیه و تدوین برنامهای که بر خلاف برنامههای غیرمذهبی پیشین و بدون برانگیختن علما، امکان جذب دموکراتها، سوسیالیستها و کمونیستهای کهنهکار، مارکسیستهای جوان و حتی غیرمارکسیستهای رادیکال را فراهم کند.» چنان که آبراهامیان مینویسد، در ٦ ماه بعدی این اهداف تامین شد. «هنگامی که دولت، در اواسط مهرماه، همه مخالفان زندانی شده در دوره رضاشاه را عفو کرد، باقیمانده ٥٣ نفر هم آزاد شدند. در اواسط بهمن ماه که پلیس اجازه داد تا حزب توده مجلس یادبودی برای سالگرد در گذشت تقی ارانی، رهبر فقید ٥٣ نفر برگزار کند در واقع شناسایی رسمی حزب هم حاصل شد.» خیلی زود حزب چندین روزنامه به نامهای سیاست (که در دوره پیش از رضاشاه منتشر میشد و دوباره مجوز گرفت)، مردم و جبهه آزادی منتشر کرد.
همچنین حزب توده در سوم اسفند ١٣٢٠ برنامه موقتی خود را منتشر کرد. «در این برنامه بر لزوم محو آثار دیکتاتوری رضاشاه؛ حراست از قانون اساسی، آزادیهای مدنی و حقوق انسانی؛ حمایت از حقوق همه شهروندان به ویژه حقوق تودهها؛ و همیاری در مبارزه جهانی دموکراسی علیه وحشیگری فاشیسم؛ تاکید شده بود.» مازیار بهروز درباره اهداف حزب تا پیش از سال ١٣٢٤ خورشیدی مینویسد: «سیاست حزب توده تا پایان جنگ جهانی دوم (شهریور ١٣٢٤) در جهت ائتلاف با ایالات متحده و انگلستان بود و در ایران این سیاستها در جهت حفظ وضع موجود، یعنی ائتلاف ضد فاشیستی بود.»
نخستینهای حزب
بیشتر اعضای نخستین گروه کادر رهبری حزب توده را روشنفکران نسل جوان فارسی زبان ساکن تهران تشکیل میدادند، چهرههایی چون دکتر محمد بهرامی از اعضای اصلی ٥٣ نفر و فرزند پزشکی برجسته اهل تهران، دکتر مرتضی یزدی از اعضای ٥٣ نفر و استاد دانشگاه تهران و جراح شناخته شده فرزند یک واعظ تندروی یزدی که در تهران متولد شد، ایرج اسکندری برادرزاده سلیمان اسکندری و فرزند یحیی میرزا اسکندری شاهزاده تندرو معروف که در انقلاب مشروطه کشته شده بود، نورالدین الموتی حقوقدان برجسته، عبدالحسین نوشین کارگردان برجسته تئاتر که در نوجوانی به قیام کوتاهمدت کلنل تقیخان پسیان پیوست و بعد از تحصیل در دارالفنون از طریق بورس برای تحصیل در رشته تئاتر به فرانسه رفت، علی کباری، نصرتالله اعزازی، کارمند متوسط عضو کمیته و شرکتکننده در نخستین جنبش کارگری تهران، ابراهیم محضری از بازماندگان نخستین اتحادیههای کارگری، رضا روستا مهمترین شخصیت در تاریخ جنبش کارگری ایران، دهقانزاده، فارغالتحصیل مدرسه کشاورزی رشت، دکتر فریدون کشاورز، تنها عضو بدون پیشینه که استاد دانشکده پزشکی تهران، پدرش تاجری گیلانی و از فعالان انقلاب مشروطه بود. کشاورز تحصیلاتش را در دارالفنون آغاز کرده بود و در پاریس فارغالتحصیل شده بود، اردشیر آوانسیان، تنها عضو غیرمسلمان که سرپرستی جوانان حزب را بر عهده داشت. دکتر رضا رادمنش، فیزیکدان فارغالتحصیل فرانسه و استاد دانشگاه تهران و از خانوادهای زمیندار در گیلان بود که به نقل از گزارش بریتانیایی مذکور «روزنامه مردم را با شایستگی منتشر میکند و حتی سرسختترین دشمنانش نیز او را فردی درستکار و بیتوجه به منافع شخصی میدانند»، علی امیر خیزی بعد از سلیمان اسکندری دومین فرد مسن کمیته که پیشینه فعالیت طولانی داشت و بالاخره ضیاء الموتی، کارمند متوسط وزارت راه در مازندران که از اعضای کهنه کار حزب سوسیالیست بود.
آبراهامیان در مقام جمعبندی ویژگیهای اعضای حزب مینویسد: «بیشتر اعضای نخستین گروه کادر رهبری حزب توده را روشنفکران نسل جوان فارسیزبان ساکن تهران تشکیل میدادند. اگر سلیمان اسکندری را استثنا کنیم، سن متوسط اعضای این کمیته به سیوهفت میرسید. این پانزده نفر از یک کارمند عالیرتبه بازنشسته، یک قاضی، سه استاد دانشگاه، یک پزشک، یک حقوقدان، یک کارگردان تئاتر، دو آموزگار سابق، سه کارمند متوسط، یک داروساز و یک کارگر کارخانه تشکیل میشدند. تنها چهار نفر از این گروه از اشراف لقبدار، زمینداران ثروتمند و تجار متمول بودند. در بین اعضای گروه، شش نفر دارای تحصیلات عالی از اروپای غربی، دو نفر از تهران و دو نفر از اتحاد شوروی بودند. هشت نفر از این افراد در تهران، سه نفر در گیلان، سه نفر در آذربایجان و یک نفر در خراسان به دنیا آمده بودند. از این ١٥ نفر، ٨ عضو یا همکار نزدیک ٥٣ نفر بودند؛ سه نفر اغلب در احزاب دموکرات و سوسیالیست فعالیت داشتند؛ و سه نفر دیگر هم از اعضای برجسته بخش جوانان حزب منحله کمونیست بودند.»
از موفقیتهای اولیه
تا نخستین سرشکستگی
حزب توده پس از نخستین کنفرانس تهران، به سرعت در استانهای دیگر به ویژه سازمان خود را در شهرهای شمالی و کارخانههای نساجی اصفهان گسترش داد. این حزب در برخی نواحی سازمانهای موجود را جذب کرد و در برخی مناطق دیگر هم، سازمانهای جدیدی به وجود آورد. مثلا در مشهد حزب توده با ادغام دو گروه، یک شاخه حزبی تشکیل داد. به گفته مقامات انگلیسی «در تابستان ١٣٢٢ که انتخابات مجلس چهاردهم آغاز میشد، حزب توده تنها حزبی بود که سیاستی قاطع و روشن، ساختاری منسجم و سازمانی فراگیر داشت.» حزب همچنین ٦ روزنامه اصلی منتشر میکرد: رهبر، مردم و رزم در تهران؛ راستی در مشهد؛ آذربایجان در تبریز و جودت در اردبیل. قدرت و گسترش حزب در شمال کشور اولا به دلیل تاریخ رادیکال، ثانیا نزدیکی شوروی، ثالثا کارخانههای تازه تاسیس در تهران و مازندران بود، در حالی که ضعف نسبی آن در جنوب به دلیل حضور انگلیس و مهمتر از آن بیمیلی خود حزب به اعمال نفوذ در تاسیسات نفتی بود که محصول آن برای ادامه جنگ با متحدین ضرورت حیاتی داشت.
حضور مقتدر حزب در انتخابات، سازماندهی تشکلهای کارگری، فعالیت در حوزه عمومی همه از شاخصههای فعالیت حزب توده تا پیش از ماجرای نفت شمال است. همین موفقیتهاست که سبب میشود بسیاری از روشنفکران و نیروهای جوان به حزب بپیوندند یا از آن حمایت کنند، حضور چهرههایی جوان گویای این امر است، افرادی چون پروین گنابادی پژوهشگر برجسته ادبیات، احسان طبری چهره جوان و نظریه پرداز بعدی حزب، حسین جودت استاد جوان فیزیک، خلیل ملکی روشنفکر تحصیلکرده آلمان و از اعضای جوان ٥٣ نفر و نورالدین کیانوری نظریهپرداز دیگر حزب که بعدها دبیر اول حزب شد و استاد معماری دانشگاه معماری دانشگاه تهران بود.
با این همه وقایع مربوط به نفت شمال نخستین آوردگاهی بود که حزب توده از آن سربلند بیرون نیامد و جدیترین تردیدها را راجع به صداقت و استقلالش در میان هواداران و دیگر ناظران پدید آورد. بدینترتیب که در ماجرای غائله آذربایجان و تقاضای نامشروع شوروی از ایران برای دریافت امتیاز نفت شمال حزب توده به دفاع از شوروی و حمایت از فرقه جداییطلب پیشهوری برخاست. امری که در نهایت با پیروزی دولت قوام و شکست فرقه دموکرات به سرشکستگی حزب منجر شد. «این واقعه باعث شد که بسیاری از اعضای حزب که در جریان امتیاز نفت شمال از سیاست حزب دل آزرده بودند از آن جدا شدند و جریانی به نام انشعاب را به رهبری خلیل ملکی پیش آوردند. حزب پس از شکست فرقه آذربایجان دست به تغییراتی در ساختار خود زد و سه دبیر اول حزب جای خود رابه یک هیات هفت نفری دادند که وظیفهاش رهبری حزب تا زمان تشکیل کنگره دوم حزب بود و رهبران حزب همچون اردشیر آوانسیان، عبدالصمد کامبخش، احسان طبری و ایرج اسکندری از ایران به مسکو رفتند.»
رابطه با شوروی
در واقع درباره رابطه حزب توده با شوروی بحثهای متنوعی صورت گرفته است. عدهای از سرسپردگی مستقیم اعضای اصلی این حزب از شوروی سخن میگویند، در حالی که بسیاری معتقدند این رابطه این اندازه مستقیم و مشخص نبوده است، اگرچه نمیتوان از مداخلات آشکار و پنهان حزب کمونیسم شوروی در سیاستگذاریها و برنامهریزیهای حزب توده چشم پوشید. به تعبیر مازیار بهروز حزب توده همواره کوشیده چنین وانمود کند که مناسباتش با شوروی از نوع مناسبات انترناسیونالیستی دو حزب برادر بوده است. در حالی که مخالفان همواره ادعا کردهاند که حزب توده بیش از آنکه یک حزب مستقل سیاسی ملی باشد، یک شبکه جاسوسی برای شوروی بوده است. همچنین برخی از رهبران حزب که پیش از فروپاشی آن در دهه ٦٠ از آن جدا شده بودند، ادعا میکنند که این حزب همیشه به خواستهای شوروی عمل میکرده است. گروههای مستقل مارکسیستی نیز استدلال میکردند که وابستگی حزب توده به شوروی، این حزب را مجبور میساخت، منافع شوروی را بر منافع کارگران ایران مقدم بشمارد.
حزب غیرقانونی اعلام شد
ضربه مهم دیگری که در سالهای آغازین حیات حزب توده را با مخاطره مواجه ساخت، قضیه ترور محمد رضا شاه در ٢٧ بهمن ماه ١٣٢٧ بود. «کنگره دوم حزب در سال ١٣٢٧در تهران آغاز به کار کرد. دبیران حزب و گروهها و کمیتههای داخلی حزب انتخاب شدند اما در این زمان دربار که درصدد افزایش قدرت خود بود، به دنبال بهانهای برای محدود کردن فعالیتهای حزب توده بود. این بهانه را سوءقصد به جان محمدرضا پهلوی توسط ناصر فخرآرایی عضو سابق حزب در محوطه دانشگاه تهران فراهم کرد. بعد از این اقدام حزب از سوی حکومت غیرقانونی اعلام شد و از این پس فعالیت مخفیانه خود را آغاز کرد. رهبران و اعضای حزب دستگیر و محاکمه شدند و سه تن آنها رضا رادمنش و احسان طبری و فریدون کشاورز مخفیانه از کشور خارج و به مسکو پناه بردند. حزب پیش از سوء قصد به جان محمدرضا پهلوی سابقه ترور محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز را در پرونده خود داشت. رهبران حزب توده با کمک اعضای سازمان افسری این حزب در سال ١٣٢٩ موفق به فرار از زندان قصر شدند و به فعالیت مخفی خود ادامه دادند.»
حزب ناکام
چنان که در مقدمه آمد، حزب توده را منسجمترین و قدرتمندترین حزب سیاسی در تاریخ سیاسی ایران خواندهاند. با این همه این حزب در مهمترین کارزارهای سیاسی ناکام بود. چنان که آمد حزب توده بعد از غیرقانونی اعلام شدن در بهمن ١٣٢٧ همچنان به فعالیت خود ادامه داد و به ویژه در ماجرای نهضت ملی نقشی پر رنگ داشت. مجال حاضر فرصت بررسی نقشآفرینی حزب توده در نهضت ملی شدن نفت نیست و در نوبتهای پیشین (ویژه نامه سیاستنامه اعتماد در ٢٨ مرداد ١٣٩٤) در این زمینه به تفصیل سخن رفته است. به طور کلی میتوان علل ناکامی این حزب را همسو با مازیار بهروز چنین دستهبندی کرد: عوامل عمومی که در ناکامی همه سازمانها و گروههای چپ در ایران موثر بودند مثل موقعیت جغرافیای سیاسی ایران و رقابت قدرتهای بزرگ، ساختار طبقاتی جامعه ایران، سرکوب شدید از سوی حکومتها، ناتوانی چپ از درک و سازگاری ویژگیهای درونی جامعه ایران، شکاف میان زبان روشنفکری و خواستهای مردمی، فقدان تحمل و مدارا در یک جامعه استبداد زده که مارکسیستها را نیز به خود مبتلا کرده بود، جناحبندیها، اختلافات و رقابتهای شخصی و گروهی و عوامل خاص همچون وابستگی سیاسی، ایدئولوژیک و در نهایت عملی حزب توده به شوروی و ضعف تئوریک. همچنین میتوان عوامل ساختاری نیز برای شکست چپ در ایران بر شمرد، مثل ناکامی چپ در ایجاد ارتباط و جلب طبقه کارگر، استالینیسم که «تقریبا اکثریت قریب به اتفاق گروههای مارکسیست ایرانی را به خود مبتلا کرده بود و با عدم اعتقاد و پایبندی به دموکراسی و کاربرد شیوههای غیردموکراتیک در مناسبات درون حزبی و بین حزبی تا حد تصفیه خونین مخالفان پیش میرفت.» و در نهایت فقر فلسفه به این معنا که « درک سازمانهای مارکسیستی در ایران از مارکسیسم، جزم اندیشانه، قالبی و همراه با الگوبرداری ساده اندیشانه از روایتهای دیگران (مثلا روایتهای روسی و چینی) از مارکسیم بود و در میان این سازمانها تفکر خلاقانه و شناخت عمیق شرایط جامعه ایران، کمتر به چشم میخورد.»
روزنامه اعتماد
نظر شما